مفهوم «ضعف اراده» یکی از مفاهیم بنیادین در اخلاق شناسی ارسطوست و فهم آن کاملاً متوقف بر فهم معنا و کاربرد آن در آراء اوست. در این نوشتار، با روشی توصیفی ـ تحلیلی کوشیده ایم تا پس از اشاره به ریشۀ لغوی اصطلاح ضعف اراده در زبان یونانی، ابتدا نظر سقراط دربارۀ ضعف اراده چکیده کامل
مفهوم «ضعف اراده» یکی از مفاهیم بنیادین در اخلاق شناسی ارسطوست و فهم آن کاملاً متوقف بر فهم معنا و کاربرد آن در آراء اوست. در این نوشتار، با روشی توصیفی ـ تحلیلی کوشیده ایم تا پس از اشاره به ریشۀ لغوی اصطلاح ضعف اراده در زبان یونانی، ابتدا نظر سقراط دربارۀ ضعف اراده و نقد ارسطو بر آن را بیان کنیم و سپس با توجه به برخي از مصادیق مفهوم ضعف اراده در کتاب اخلاق نیکوماخوسی ارسطو، نشان دهیم که چرا انسان گاهی بر خلاف معرفت اخلاقیش عمل ميكند. در ادامه، با بیان تحلیل ارسطو از پدیدۀ ضعف اراده بعنوان یکی از موانع اخلاقی زیستن، توضيح داده ميشود که گاهی ضعف در فرایند «ارادهورزی» با عقلانیت تضاد مییابد و سبب ميشود که انسان با علم به اینکه يك عمل بلحاظ اخلاقي درست یا نادرست است، تحت سیطرۀ امیال نابجایش آن عمل اخلاقاً نادرست را انجام دهد یا آن عمل اخلاقاً درست را انجام ندهد. از نظر ارسطو، شرط عقلانی بودن التزام اخلاقی اینست که انسان از «حکمت عملی» بهره مند باشد و اگر عقل در مقام عمل، هدایت دیگر قوای انسان را بر عهده گیرد، انسان قطعاً عمل درست را اراده و انتخاب خواهد کرد و آن را انجام خواهد داد.
پرونده مقاله
مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادين در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانههای مهمی مبنی بر نضجگرفتن این مفهوم در فلسفة کلاسیک یونان و فلسفة قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود كه نقش اراده در تفسير جهان، در انديشة هر فيلسوف نسبت به فيلسوف قبلي، برجستهتر چکیده کامل
مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادين در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانههای مهمی مبنی بر نضجگرفتن این مفهوم در فلسفة کلاسیک یونان و فلسفة قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود كه نقش اراده در تفسير جهان، در انديشة هر فيلسوف نسبت به فيلسوف قبلي، برجستهتر شد؛ گویی بمرور، نقش شناخت عقلی کمرنگتر و نقش اراده پررنگتر شده است. این مقاله، با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه خودش متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز نموده و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه، سعي ميكند چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید، بویژه نسبت اراده با «شناخت» را تحلیل نمايد. غرض آنست که نشان دهيم اهمیت یافتن اراده نزد شوپنهاور و نیچه، اتفاقی نیست و زمینههای ابتدایی چنین تحولی پیشتر و بصورت تدریجی توسط فلاسفۀ عصر جدید فراهم شده بود. همچنین، روشن ميگردد که برخلاف آنچه بیشتر گفته و تفسیر شده، «خواست قدرت» نیچه نه تکمیل پروژۀ شوپنهاوری، بلکه تکمیل ایدئالیسم آلمانی است.
پرونده مقاله